سبز و آبی در هم ذوب می‌شوند

می‌رویند از هم.

از دوردست آواز زندگی می‌آید.

فرشته‌ها چه بی‌دریغ سایه می‌گسترند!

و صخره‌ها

پیغام‌گزار الهه‌ي عشقند، انگار

وقتی که دریا را

از لب موج می‌بوسند و

سرخی می‌بخشند

به ماهیان دل‌باخته.

 

آن سوی پنجره

از چشمه شعر می‌جوشد

از سنگ

اکسیژن.

 

آن سوی پنجره

با من به سفره می‌نشست اگر،

هر بامداد

بساطی رنگین از نسیم و شبنم

خانه‌ام را بهاری می‌کرد.