گفتم شعري بسازم

زانوان زودپيرت را

و غبار نشسته را

بر بلور مستي‌ات.

باد خود را كوبيد به شيشه،

شيشه شكست.

روي ميز،

درون خانه،

هر چه گشتم، نبود

نه كاغذ،

نه قلم.