در بي‌كرانگي اين دشت

همواره چشم انتظار كسي بوده‌ام.

چشم انتظار شايد كه دختري

با چشمان سبز – آبي

كه بوي اقيانوس داشته باشد

و با گيسوان طلايي

از ابريشم خيال و شعر

در باد رها.

چشم انتظار فصلي ديگرگونه

با گل‌هايي به رنگ بوسه و

آسماني پر از خنده.

 

گاه گردي پديد مي‌آيد.

از پشت كوه شيهه‌ي اسبي

گاهي شنيده مي‌شود.

شايد كه اوست

با دامني از بوسه،

با سينه‌اي پر از ستاره… .