ناگاه بادي تلخ

بادبادك را ربود.

باد

سرمست و پرغرور

در هوا معلق مي‌زد

و بادبادك

در پنجه‌ي خونين باد

كودكان شهر را به ياري مي‌طلبيد

بي‌آن‌كه فريادش

در بهت آسمان پراكنده شود.

 

در پشت بام يك خانه

دستي كوچك

هم‌چنان در هوا گشاده مانده بود

رؤياي پرنده‌ا‌ي غريب را

و باد

در دوردست شهر

لاشه‌ي بادبادك را

مي‌دريد!