سفير برگريز
پا به هر كوچه كه ميگذارد
موجي تبهكار
از زوزههاي دلگزاش
بر سكوت شب، آوار ميشود
و فردا
كلاغي سياه
بر شاخههاي عريان
نشسته ميبيني
با ارهي كند و ناموزون صدايش.
انگار كه باد
طلايهدار سركردهاي است
سياه جامه.