چه مي‌خروشد اين آب دور‌ساحل ؟

اين موج كوه‌نبرد

اندوه كدام اميد فرسوده را

اين‌سان برآشفته است

كه شاخِ سپيدِ خشمِ خود را

با ماهيان سترگ سوگوارش

بر صخره‌هاي سياه مي‌كوبد؟

 

آسمان غروب

سرخاب چهره‌اش از خون نهنگان است

و طرحي موحش از نيزه‌داران يك چشم

در اعماق ياد دريا

آشوب و خشم خيزاب‌ها را

دو چندان مي‌كند.

 

در دورترين ساحل‌ها

باد

مرثيه‌اش را

بر شاخ و برگ درختان مي‌تند

و خورشيد

همچون شهرياري تنها

فرو مي‌رود در خون و تاريكي.