آب زلال و مهربان نبود
اگر
تو مثل آب نبودي
و قلب زندگي
تپيدن را نميدانست
اگر صداي پاي تو نميشكست
سكوت تنهايي را.
از تراوش نگاه توست
كه باده
با مسيح
نردِ اعجاز ميبازد
و بر سرير دلها
شهزادهاي به نام عشق مينشيند
با تيغ و تاجي از حرير و آفتاب.