بانوي من

سركش‌ترت مي‌خواهم

وقتي كه پر مي‌شوي از

تلخ‌آب آزردگي.

زيباترت مي‌‌‌يابم

وقتي دروغِ خنده‌اي

سوداگرانه نمي‌كوشد

فريبم دهد.

 

من كشف شقايق را

از شعر غرور تو می‌دانم

و در شيوع حسِ غارت‌شد‌گي

چشمان مضطربت

تنها جزيره‌ي امنِ من از بادهاي سمي بود.

 

من هزار آينه در پاي غرور تو خواهم شكست.