صدايت كردم
صدايم دفن شد
در باد و باران.
چهقدر شبيه من بود
مردي كه صبح توي آينه ديدم
با كورسويي از خاطرات تو
در خاكستر نگاهش!
پيش از اين، اما
چهرهاش اينگونه ابري نبود.
سايهي برف بر كلامش نمينشست.
پيراهن گلدارت را كه ميپوشيدي
باغي از سيب و انگور ميشدي
رسيده و مردافكن.
پيراهن گلدارت را براي من
ديگر نپوشيدي.